نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

تولد

سلام عزیز مامان تولدت مبارک بازم دیگه بزرگ شدی عزیز مامان در حال حاضر هیچ عکسی آماده ندارم ولی توی آپ جدید عکسهاتو میذارم موفق باشی راستی بابا هم خیلی زحمت کشید ممنون از همه کفشدوزک ماما دوداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا البته آخر شب یه اتفاقی افتاد که حال همه گرفته شد ولی زود برطرف شد خاله مهدیه غش کرد و بردیمش بیمارستان یه سرم نوش جان کرد و خوب شد بازم دوست دارم ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ بعدا نوشت: عکسها رو ببینید تو ادامه ........................................................ دو تا ه...
28 مهر 1390

دینا

سلام وصد سلام دیگر به روی ماهتان. خیلی خوش آمدید امروز میخوام یکی از دوستای نیاز رو معرفی کنم دینا راحله جون هم تصمیم گرفته دیگه بنویسه هر دوتون موفق باشید و به قول نیاز دودا. www.dina-jigar.niniweblog.com ...
28 مهر 1390

تا به حال چند پل ساخته ایم؟!!

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین...
28 مهر 1390

سفر ناگهانی

سلام عزیز مامان امیدوارم سفر بهت خوش گذشته باشه اونم چه سفری کمی با بابا و کمی هم بدون بابا ماجرا از این قرار که بابا و دایی جمال روز 3 شنبه ماموریت داشت بره تنکابن و رامسر و گیلان برای بازدید از نمایشگاه های ماشین تو این سه شهر نزدیک به هم و من و تو و آقا جون و مامان شهین هم رفتیم شهسواروبابا بعد از ماموریت اومد پیش ما ولی بیشترش باهامون نبود در کل خوش گذشت دو روز شهسوار یک روز گیلان و کسما و فومن و لاهیجان و در آخر هم ماسوله که حسابی هم خوش گذشت. البته به زودیه زود یه عالمه عکس برات آپ میکنم. راستی یه اتفاق جالب میگن دنیا کوچیکه راسته ما تازه رسیده بودیم ماسوله و تو هم حسابی خسته راه بودی و ما امیر علی رو دیدیم به همراه مام...
14 مهر 1390

نیاز مامان

سلام دخملیه من دیگه جمله های قشنگ قشنگ میگه مثلا" : بلم خلید بخلم(برم خرید).  باباش بهش گفت بیا شیر بخور گفت:بلد نیستم . عمو محمد شوهر خاله حسنا بهش میگه پچول کیه با صراحت کامل میگه هدا پچوله و گاهی اوقات هم یه احترامی سرم میذاره میگه مامان هدا پچوله. ازش میپرسم بریم دسشویی؟ میگه جیش ننم . یه کاری میخوام براش انجام بدم سریع اعتراض میکنه خودمممممممممممم. شباهم کلا" بساطی داریم اول شیر میخواد میمی نه شیر پاستوریزه بعدش هم آب بعد قصه بعدش شعر هایی که حفظه از دم و در آخر اگر دلشون خواست جیش دد توتو بخوره. ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ بعدا ن...
4 مهر 1390
1